علم چندا ن كه بيشتر خواني چون عمل در تو نيست ناداني
نه محقق بود نه دانشمند چارپايي بر او كتابي چند
خواهي اگر به كوي سعادت سفر كني بايد كه كسب دانش و فضل و هنر كني
مالك ملك سليمان است علم جمله عالم صورت و جان است علم
گر بر سرنفس خود اميري مردي ور بر دگري خرده نگيري مردي
حق نماز و روزه مي بايدت نفس مكار است فكري بايدت
چو دائم تا ابد هستي خليفه ز لطف توست عالم پر لطيفه
آسمان بار امانت نتواست كشيد قرعه فال به نام من ديوانه زدند
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراباتم كرد
اي برادر تو همه انديشه اي مابقي تو استخوان و ريشه اي
اي خدا ما را تو بنما آن مقام كه در آن بي حرف مي رويد كلام
يا من بازمانده را نزد خود از وفا طلب يا توكه پاكدامني مرگ من از خدا طلب
ما از تو نداريم به غير از تو تمنا حلوا به كسي ده كه محبت نچشيده
دوست دارم كه دوست عيب مرا همچون آئينه رو به رو گويد
نه چنان شانه با هزار زبان پشت سر رفته مو به مو گويد
سخن بسيار داري اندكي كن يكي را صد مكن صد را يكي كن
كم گوي و گزيده گوي چون در تا ز اند ك تو جهان شود پر
تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد
- من نه آنم كه دو صد مصرع رنگين گويم من چو فرهاد يكي گويم و شيرين گويم
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 17 بازدید دیروز : 0 بازدید هفته : 17 بازدید ماه : 40 بازدید کل : 54853 تعداد مطالب : 94 تعداد نظرات : 1 تعداد آنلاین : 1