هر كه خوابگه زد و مشتي خاك است گو چه حاصل كه بر افلاك كشي ايوان را
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش كي روي ره زه كه پرسي چه كني چون باشي
نه مسجود ملائك گوهر توست نه تاجي از خلافت بر سر توست
غافل كند از كوتهي عمر شكايت شب در نظر مردم بيدار بلند است